۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

بوی مهر....

از روزهای درس و مدرسه بوی تند توالتها و آبخوریهای کثیف یادم میاد.
معلمهای زشت ٫ کوتاه ٫ بدلباس. نمرات تک، ردیف تنبلها. ساعتهای کشدار. ناظم ـ که تصویر مخوف زندان بان بود ـ و مدیر، مأمور اجرای حکم اعدام.
مادر شاکی... توسری، سرزنش. زجر خوندن یک خط ((آن مرد بادام دارد... سارا توپ دارد...سارا تاب بازی میکند...)) ، پشت دست سنگین پدر، فواره خونِ دماغ.
ترس... ترس...
حسرت داشتن یک کولی پشتی. دفترهای بی جلد کثیف. خنده ی بچه های  لوس و نور چشمی معلم، کفشهای پاره، دعوا... « منم سوپر من» . محرومیت از لذت تکرار کارتونهای تکراری (پسر شجاع) ، (هاج زنبور عسل) ، (نل) ...   کاش همشون توی جهنم بسوزنو فراموش بشن.

۱ نظر: