۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

شعری از دکتر مصطفی بادکوبه ای

الا فرزند اهریمن ، تو از ایران چه میدانی؟
وزین هنگامۀ هستی بجز زندان چه میدانی؟

... الا ای حضرت مرگ، معظم مرجع تردید...
تو از رازِ تنِ گُل در تلاش جان چه می دانی؟


خدایی را که آوردی کلامش سوء ظن دارد...
تو از ایثار عشق جاودان یزدان چه می دانی؟


سکوتِ عشقِ را جنگل نشینان ساده می فهمند
مدیحه خون ! ... تو از آوازِ مَهرویان چه میدانی؟؟؟

توانِ عشق بخشیدن، توانِ ذات آدمها است...
ازین مهتابِ گوهر گونه ای نادان چه میدانی؟؟؟


چه حکمت تیشه دستانرا سکونت با گُل نرگس
تو غیر از همنشینی با سیه کاران چه میدانی؟؟؟


به بازار تجارت حرفۀ دین و خدا مفرورش
الا ای فاسد اندیشه، تو از ایمان چه می دانی؟؟؟


ندانستـــــــی، نمیدانــــــــــی، نخواهــــــی تا ابد دانـســــــت....
که کُشتـــن کار حیوانیســت، از انسانیـــــت ... چه میدانـــــی؟؟