۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبه

تمام مهر های زندگی من

تمام آنان که  نامشان به مهر مربوط بود و با مهر شروع یا ختم میشدند... هیچ در اخر برایم نداشتن... جز خاطره اخرین نگاه تلخ و متنفرشان.... نگاه بیزارشان از یک شکنجه گر....
نگاهی که بی انکه خود بدانند توانستن تمام خشم و نفرتشان را در من بدمند و ذره ذره این تن پاره پاره گردد...
ای............................
خستمه.....
تشنمه.....
سردمه.....


دلم تنگه... دلم خونه...برای بچه ای که به دنیا نیاوردم...ولی بزرگش کردم.... اما امروز محرومم از دیدنش.... ارشیا دلم برات تنگ شده مادر جون... تو کجایی...
 لعنت به اونی که تو رو از من جدا کرد... لعنت بهش با اینکه توی زندگیم عزیز ترین بود...

۱ نظر:

  1. اينقدر ازت دور شدم كه ديكه نمي فهمم از جي داري حرف مي زني
    و تو اين همه مدت جه با خودت كردي!
    لعنتي ، دوست دارم.

    پاسخحذف