۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

...

کاربر مورد نظر خیلی وقت پیش مرحوم شده... این صفحه سفید، همیشه سفید میمونه. چیز تازه ای برای نوشتن نیست و فکری برای بیان کردن... آه، روزمرگی... چقدر شیرین بودی. آدم تا چیزی رو از دست نده درکش نمیکنه... نه درک نمیکنی چقدر این زندگی مزخرفه بدون روزمرگی ها و چیزای تکراری...بدون سنتها و بندها و چیزای دستو پاگیر... واقعا شرمندم اگر گاهی با حرفام دیگران رو ترقیب کردم به شنا در جهت خلاف آب... در جهت خلاف جریان بودن.. متاسف اگر کسی میخواست رگ دستشو بزنه یا قرص بخوره مانعش شدم... با تمام وجودم پشیمونم که خودمم وقتی جرات و اراده و انگیزشو داشتم کوتاهی کردم... توی دنیا یک طبیعت ارزش دیدن داره که نابودش کردیم و به گند کشیدیمش.. یکی هم پول زیاد بهش معنا میده که ما نداریم... یعنی دوست عزیز ما جزو اون قشری نیستیم که بتونن و اجازه داشته باشن از چیزی لذت ببرن....و موزیک.... الان فقط حصرت جای خالی عجوبهای دیونه ای مثل بیتلز ها و پینگ فلویدو میخوریم... اینکه هیچ وقت نمیشه از نزدیک توی یک کنسرت حسابی موزیک باشی... حصرت خیلی چیزارو داریم ... و فکر میکنم حرفایی که ادم رو به غنائت و لذت بردن از چیزای کوچیک و ساختن و تحمل کردن ترقیب میکنه "کُس شعر" هفت دونگه.... یعنی چی زندگی کوتاه؟ این یعنی چی؟ یعنی چی باید عشق ورزید... یعنی چی این حرفا... اوف... اینجا جهنمه.... با این همه احمق که مصرانه میخوان زندگی کنن و باور کنن خوشبختن و میخوان فکرای مثبت و خوبی هم داشته باشن بدتر و غیر قابل تحمل تر هم میشه... این دنیا مزخرفه... خالق ریده.
یک زمانی میرسه که بودن و نبودن هر دو یکی میشن... به یک اندازه بی معنی. و اگر توی زندگیت چندتاروزمرگی مثل کار و زن و بچه و مذهب نباشه میبینی این زندگی ارزش ادامه دادن نداره. ارزش جنگیدن... ارزش حرفای بزرگان و جملات قصار و هنر و سینما و آدمها و مخصوصا آدمها همشون بی ارزش و بی خودن.
اوف خستم... از این همه چیزای مزخرف دور و برم و این بچه که یک لحظه هم دهنش بسته نمیشه... چقدر حرف برای گفتن داره یک وجب بچه... شاید همه ما اینجوری بودیم و این بچه هم وقتی بزرگتر بشه بفهمه کلمات بی ارزش هستن.. همه شور و شادی بچگونش فقط به خاطر اینه که هیچی نمی دونه و نمی فهمه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر