۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

.یاد آر تو از آن شهید...یاد آر

سال 88 بود... خردادبود و من باور نمیکردم چیزی رو که می دیدم... باور نمی کردم اینقدر راحت انسانیت به خون کشیده بشه... چشمهای تو به من زل زده بودن و من در چشمهای تو مُردم....من مُردم ندا... باور نمی کردم...
باور نمی کنم.... فقط اشک ریختم و اشک ریختم و اشک ریختم...اشک ریختیم ندا... اشک ما دریا شد و خون تو عالم گیر ندا جان... پاشو ببین... پاشو ندا جان، دستاتو به من بده... بلندم کن....از  این خواب بیدارم کن... بزار صدای خندت توی این دنیا بپیچه...بلند شو ندا... بلند شو
می خوایم بریم توی خیابونا... با بقیه.. با همه اونایی که خونشون زمینا رو سرخ کرد با همه اونایی که رفتن و اونایی که موندن... بلند شین بچه ها میخوایم بخندیم ... می خوایم برقصیم...امروز تولده ندا بود...
چشم مادرش روشن... بزار ببینه دخترش از در میاد تو... بزار برادرت رخت سیاهشو در بیاره... بزار خواهرت بقلت کنه دوباره... بزار پدرت نازتو بکشه... بیا ندا جان... سرمو بگیر توی دامنت...بیا بخونیم سر اومد زمستون...بیا ندا جان... فقط چشماتو یک بار دیگه باز کن.نگاهت هنوز داره می سوزونه... دنیایی رو سوزوندی ندا...
آه.........

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر