۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

یک چیزی...

یک چیزی هست.. نه اینکه حرفی برای گفتن نباشه... حرف زیاده.... بدبختی زیاده... یکم هم خوشحالی و دلگرمی... مثلا امروز یکی نوشت ما از هیچ زندگی و امید می سازیم.... بنظرم حرف قشنگی زده... صلاح خوبیه و دلیل بهتری ... اما نمی تونم بنویسم.. اگر بخوای ساعتها می شینم و به چشمات زل میزنم، در سکوت.....سکوت... همینه سکوت.... نمی تونم بنویسم... نمی تونم برات تعریف کنم چه اتفاقی داره می افته...همین ... فقط خفه شو و کنارم بشین، با صداقت و همدردی و هم دلی فقط همین... به سینه هام هم زل نزن... همین مگه چقدر میتونه سخت باشه برات و اصلا هم فکر نمی کنم  خواسته زیادی باشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر