۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

به افتخار مرد نارنجی پوش

30 سال خاطره بد....30 سال داستانهای مزخرف کوچه ها و خیابونها ی این شهر و مملکت کثیف.... همه ما قصه های کثیف زیادی برای تعریف کردن داریم. اما، امشب وقتی داشتم  توی یک وجب ایون خونه سیگار میکشیدم( دلخوشی و لذت تنهایی) صدای خش خش جاروی رفتگر هم موسیقی همیشگی شب می پیچید تا اسمون. داشتم فکر میکردم دیگه به این فکر نمیکنم کاش میشد تنهایی این وقت شب بتونم توی خیابونها تا صبح قدم بزنم.... همین یک وجب ایون و سیگار رو هنوز دارم خیلی خوش بختم..... صدای خش و خش جاروی رفته گر از هر موسیقی قشنگ تر بود.... داشتم فکر میکردم  از معلم ، پلیس، گدا، موتور سوار، مامور زحمت کش نیروی انتظامی و دزد، دانشجو، بچه مدرسه ای، عمله و رئیس شرکت یا اداره ، دوست اینترنتی و غیره بگیر تا غیره یک متلک و ازاری شنیدم و دیدم.... دوتا رفته گر داشتن توی کوچه رو خش و خش جارو میزدن و بلند بلند حرف میزدن، دو هفته ای هست که جای رفته گر پیر قبلی با اون صورت مظلومش که در تک تک خونه ها رو میزد تا به یک لیوان چایی داغ برسه دوتا پسر جون رو اوردن.
فکر کردم 30 ساله عیدا در خونمون رو میزنن و عیدی میخوان و ما عیدی نمیدیم.... داشتم  فکر می کردم به همه چیزای کوچیک و مزخرفی که ما ادمای کوچیک رو پر کردن که !!!..... یک دفعه پیدا کردم.... یک موضوع محال رو پیدا کردم.... یک چیز غیر ممکن توی این مملکت خراب شده.... هیچ وقت ندیدم و نشنیدم یک رفته گر بهم متلک بپرونه.... یک زنو ازار بده.... یا دنبالش بیوفته و هیزی کنه. دم خونها و خیابونها هر شب به موقع تمیز میشه.... عیدی بدی یا نه صبح جوب جلو خونت تمیزه.
میدونید ..... کلی عذاب وجدان دارم  برای تمام اون روزا و شبهایی که یک لیوان چای داغ تازه آماده نکرده بودم تا دست این جماعت بدم، عذاب وجدان دارم برای نادیده گرفتن پیره مردی که تمام توقع و لذتش خوردن یک لیوان چای داغ  و دوتا حبه قند بود.... ادمایی که توی سرما و گرما سرشون به کار خودشونه و حدس میزنم توی کل مملکت ما تنها ادمایی باشن که کارشون رو درست انجام میدن.
مردای نارنجی پوش، تنها مردای واقعی و درستکار ما هستن که هیچ کس بهشون اهمیت نمیده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر