۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

ماه رمضون و کاسه های نذری

خب چطور شروع کنم به نوشتن ! اخه نمی دونم چطوری شروع کنم هر چی بخوام درباره این ماه بگم و تعریف کنم چیزایی هست که دیگه بهشون اعتقاد ندارم.... تنها چیزی که یادم میاد یک مشت خاطرست ... خاطرات خوبی هم بودن... سفره سحری و افطار، اجبار مادر برای خوندن نماز سر وقت و کاهلی نکردن....آخ، ربنای شجریان رو بگو..... کاسه های نذری که دم خونه می آوردن... فرقی نمیکرد دیر یا زود یا مادرم یک چیزی می پخت و کاسه کاسه برای همسایه ها میداد ببرم یا اونها دم خونمون چیزی می آوردن و باید توی کاسه هاشون چیزی میزاشتیم و دم خونهاشون پس میدادیم. مامانم آشپز خوبی بود مخصوصا آش که می پخت همه همسایه ها منتظر بودن...، منم دختر نازی بودم، یک چادر سرم میکردم و با عشوه و ناز و خنده میرفتم دم در خونه همسایه ها،همیشه سر میکشیدم ببینم پسراشون مالی هستن یا نه.شانس من هیچ مالی نبودن اگر هم بودن اونقدر بزرگ تر بودن که جای عروسک باید باهام بازی میکردن، شانسه دیگه.... .
مامانم هیچ وقت حلوا و شله زرد نتونست خوب درست کنه.... در عوض من امروز یک شله زردی درست کردم که بیا و ببین. کاسه کاسه کردم ، روشون مغز بادوم و دارچین ریختم...دست بچه ها رو گرفتم و رفتیم دم خونه همسایه ها... چرا؟!
باور کنید نمی دونم.... شاید  فقط میخواستم بچه ها هم توی این سن همچین خاطراتی از من در ذهنشون باقی باشه و وقتی بزرگ شدن اینجوری بهم فکر کنن....شاید همین بوده.... .

۵ نظر:

  1. دلم شله زرد خواست الان ...از همون بادوم دارا...خونه مارو كه بلدين كه بانو... زحمتتون

    پاسخحذف
  2. خواهش میکنم حتما... از اخرت و بهشت میشه گذشت اما از شله زرد نه

    پاسخحذف
  3. اااااااا
    يعني بو قران دهنم همينجور باز مونداااا
    ازت خيلي جيزا مي تصوريدم الا اين يكي
    نكي جه غلط غلوط نوشتي
    كيبردم عربيه

    و من الله توفيق

    پاسخحذف
  4. نه دوست نه دشمن
    چی بگم الان.... جلو گذر زمان آهن هم خورد میشه.... من نتونستم حدس بزنم کی هستی

    پاسخحذف
  5. تو هیچ وقت نتونستی منو بشناسی
    حتا از روی کامنت هام!

    پاسخحذف