۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

شرح بی عنوان


خونه رو تمیز کردم، یعنی از روزی که تعطیل شدم افتادم به جون در و دیوار و شیشه ها.... کف توالت برق میزنه میتونی توش غلط زنی.... ظرفها تمیزه... پارکت تمیزه... شیشه ها تمیزن، سوراخ و سمبه ای نمونده که توش گرد و غباری بتونه خودشو قایم کنه....همین امشب تموم شد. این وسط کثیف ترین چیز خونه خودم هستم  که کلی گند و کثافت و عرق به تنم نشسته . همه جا تمیزه و این وسط من وصله ناجورم....

خودمو میشورم... خوب توی حموم با کف و صابون به جون پوستم می افتم... اونقدر میسابم خودمو که تنم زخم بشه.


الان همه چی تمیزه، همه چی خوبه، همه خوابن... خونه ارومه.
بوی تنمو دوست دارم، قطره های اب لای موهامو، الان عاشق خودم میشم.
در و پنجره رو نباید باز کنم. بیرون پر چرک و کثافته. فردا با باز شدن اولین پنجره تمام این تمیزی به باد میره و باز همون هوای کثیف شهر، همون نکبت و بدبختی و بیماری، همون مردم با همه بوهای بد و تندشون  میان و میشینن روی همه چی....
باز باید همه جا رو تمیز کنم.... دیوارها، زمین ، شیشه پنجره ها.....

این تاریخ هی تکرار میشه و تکرار میشه و تکرار میشه. چرا نمیتونه روی یک نقطه تمیز وایسته؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر