زنان خانه دار عطر سیر داغ را میدهند و دستانشان هم رنگ قورمه سبزیست. آنها شاد ترین و خوش طعم ترین لحظات زندگی ما را می سازند و بعد از تمام اینها ؛ تمام این فداکاریها همه تحقیر آمیز نگاهشون میکنند... انگار اونها هیچ وقت هیچ آرزو و رویای بزرگی نداشتن... خیلی از این زنها موقع پوست کندن پیاز یا شستن لباس چرکهای سوار سفیدشون دارن ته مونده خاکستر رویاها شون رو زیرو رو میکنن و این خیلی خطر ناکه... اگر زنان به این راحتی این خاکستر رو به باد نمیدادن خیلی از ماها این روزا رو نمیدیدم و پا توی این دنیا نمیزاشتیم و این همه درباره ناامیدی هامون و یاس ها ویا پیروزیهامون ناله و شکوه سر نمیدادیم.... کلا جهان جای خلوت تر و بهتری میشد.... اما گاهی راهی و چاره ای جز دفن این آرزو ها نیست...
بیچاره زنان آشپرخونه ای.... زود یاد میگیرن خوش بخت باشن... شایدم زود یاد میگیرن نقش بازی کنن... زود یاد میگیرن و دلخوشن که روزی یکی دربارشون بگه، چه زنان از خود گذشته ای بودنند.....
امروز عطر سیر میدم و دستام سبز شدن و اصلا نمی تونم خودمو درک کنم یا بشناسم....فقط میدونم بچه ها این غذا رو دوست دارن و گرسنه نمی مونن....
بیچاره زنان آشپرخونه ای.... زود یاد میگیرن خوش بخت باشن... شایدم زود یاد میگیرن نقش بازی کنن... زود یاد میگیرن و دلخوشن که روزی یکی دربارشون بگه، چه زنان از خود گذشته ای بودنند.....
امروز عطر سیر میدم و دستام سبز شدن و اصلا نمی تونم خودمو درک کنم یا بشناسم....فقط میدونم بچه ها این غذا رو دوست دارن و گرسنه نمی مونن....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر